در اوایل قرن 20، مردم به این نتیجه رسیده بودند تنها کاری که باید کرد، برچیدن نظام قدیم است. انقلابهایی به رهبری سون یات سن (Sun - Yat - Sen) (1925 - 1866) صورت گرفت. او 3 اصل را مطرح کرد، ملّی گرایی، دموکراسی و سوسیالیسم. در سال 1905، او اتحادیه انقلابی تونگ من هوئی را تشکیل داد. بعضی از سربازان ووچانگ که تفکر انقلابی داشتند، سازمانی به نام انجمن ادبی تشکیل دادند. آنها در سال 1911 نقشه انقلاب را طرح میکردند. اما، بمبی بهطور اتفاقی منفجر شد و با علم به اینکه حکومت اکنون هشیار شده، تصمیم گرفتند فوراً انقلاب کنند.
طولی نکشید که آهنگ انقلاب سرعت گرفت و به جنوب چین کشیده شد. استانها یکی پس از دیگری از امپراتوری چینگ جدا شدند. بااینحال، چینگها به مردی به نام ژنرال یوان شیکای روی آوردند. این مرد فرمانداری محلی بود که چینگها به خاطر ترس از قدرت یافتن بیش از حد او، برکنارش کرده بودند. اکنون، او را احضار و قدرت زیادی به وی محول کردند تا بتواند انقلاب را سرکوب کند.
اما ژنرال، با عقب رانده شدن نیروهایش در نانجینگ، تصمیم گرفت تغییر موضع دهد. پس با انقلابیون معاملهای کرد. اگر بتواند رئیس جمهور شود، چین را به جمهوری تبدیل میکند. سون یات سن و سایر انقلابیون که میترسیدند چینِ چندپاره شده شکار آسانی برای قدرتهای بیگانه شود، با شرایط او موافقت کردند. چینگها در فوریه 1912 وادار به واگذاری قدرت شدند و یوان شیکای رئیس جمهور چین شد. در فوریه انتخابات پارلمان برگزار شد و بزرگترین حزب، حزب ملّی گرایان کومینتانگ به رهبری سون یات سن شد.
بااینحال، ژنرال قصد نداشت پارلمان را در قدرت خویش سهیم کند و طولی نکشید که خود به یک دیکتاتور مبدل شد. حزب کومینتانگ در پایان سال 1913 تحریم شد و در ژانویه 1914 پارلمان تعطیل شد.
هنگام مرگ ژنرال یوان در سال 1916، چین وضعیت نیمه آشفتهای داشت. حکومت مرکزی قدرت اندکی داشت و جنگ سالارها اختیار استانها را در دست گرفته بودند. در سال 1916، ژاپنیها "حوزهی نفوذ" آلمان در شهر شاندونگ را تسخیر کردند. در سال 1919،پس از پایان جنگ، معلوم شد که قدرتهای پیروز تصمیم گرفتهاند به ژاپن اجازه دهند این حوزه را حفظ کند. این خبر، به تظاهرات دانشجویان در 4 مه 1919منجر شد. آنها منزل وزیر ارتباطات را به آتش کشیدند. نیروی پلیس برای سرکوب تظاهرات به پکن رفت، اما اعتراضاتی در جایی دیگر از چین روی داد. این اعتراضات منجر به جنبشی به نام جنبش چهارم ماه مه شد که ارزشهای آیین کنفوسیوس را رد میکرد و خواهان مدرنیزه شدن چین بود. حزب کومینتانگ، با آن که در سال 1913 تحریم شده بود، پایگاه خود را به گوانگژو منتقل کرد و فعالیت خود را ادامه داد.
در سال 1921، حزب کمونیست چین یا سیسیپی (CCP) بنیان گذاشته شد. اساس کمونیسم، بر اندیشههای کارل ماکس (1883 - 1818) قرار داشت. به عقیدهی او، جامعه از مراحلی اجتناب ناپذیر که پایانش به کمونیسم ختم میشود، در حال گذر است. او میگفت که قیام کارگران علیه سرمایه داران اجتناب ناپذیر است و نظام سرمایه داری جای خود را به نظام سوسیالسم میدهد که در آن صنعت از آنِ دولت خواهد بود. هرچند، دولت خود "برباد خواهد رفت" و جامعهای بدون طبقه یا کمونیسم به جا خواهد گذاشت. لازم به گفتن نیست که آن جامعهی آرمانی هیچگاه تحقق نیافت.
یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست، مائو تسه تونگ (1976 - 1893) بود. او تا سال 1935، رهبری حزب جدید را در دست گرفت. کمونیستها، ابتدا تصمیم گرفتند با کومینتانگها همکاری کنند و نیروهای آنان تا مدتی به هم پیوستند.
در این بین، در اوایل قرن 20، چین دستخوش تحولاتی شد. صنعت به سرعت در حال رشد بود (اگرچه عمدتاً کشوری کشاورزی باقی مانده بود) و این کشور در دههی 1920، شاهد موجی از اعتصابات و ناآرامیهای کارگران بود. سپس در سال 1926، حزب کومینتانگ تصمیم گرفت چین را متحد کند. آنها از پایگاه خود در جنوب، سپاهی 150.000 نفری را به شمال گسیل کردند. جنگ سالارها در برخی از استانهای شمالی شکست خوردند و تا پایان 1926، بخش بزرگی از شمال چین تحت اختیار کومینتانگ درآمده بود. در سال 1928، لشکرکشی تازهای به شمال انجام گرفت و در آوریل، نیروهای کومینتانگ وارد پکن شدند. چین دوباره متحد شد.
در این فاصله، بین کومینتانگها و کمونیستها بحثی درگرفته بود. در پاییز سال 1927، مائو تسه تونگ رهبری شورشی رعیتی به نام قیام خرمن پاییزی (Autumn Harvest Uprising) را برعهده گرفت. اما، این شورش سرکوب شد. در دسامبر 1927، قیامی در گوانگژو به پا شد و یک دولت کمونیستی موقت در شهر ایجاد شد، ولی این جنبش به دست نیروهای حکومتی سرکوب شد.
در سال 1930، کومینتانگها اعلام کردند کشور چین برای دموکراسی آمادگی ندارد. به جای آن، چین به دیکتاتوری نظامی تبدیل شد که رهبری آن را چیانگ کای شک بر عهده گرفت. در سال 1930، لی لیسان رهبری شورش کمونیستی دیگری را به عهده گرفت که به راحتی سرکوب شد. بااینحال، مائو تسه تونگ در مناطق خارج از شهر، سیاست بسیار موفقتری را در پیش گرفته بود. او از پایگاه خود واقع در دامنهی کوه، جنگی چریکی به راه انداخت. او نیروهای بسیار منضبطی را تربیت کرد که به حملات "جنگ و گریز" دست میزدند و به محض پیشروی دشمن مخفی میشدند تا از درگیری با آنان اجتناب کنند. مردان او قادر بودند روحیهی دشمن را تضعیف کنند و او را از پای درآورند. ثابت شده است که این جنگ چریکی، در قرن بیستم بی نهایت موفق بوده است.
در سال 1934، حزب کومینتانگ تلاش کرد کمونیستها را محاصره کند. اما، مائو تصمیم گرفت حلقهی محاصره را بشکند. حدود 90.000 سرباز از دام گریختند و راه طولانی به سمت شمال چین را طی کردند. این راهپیمایی طولانی بسیار معروف شد، اگرچه کمتر از 20.000 نفر از آن جان سالم به در بردند. سپس در سال 1937، کمونیستها و کومینتانگها برای جنگ با ژاپن، به آتش بس موقت رضایت دادند.
در سال 1931، ژاپن منچوری را تسخیر کرد و در سال 1932، استانی مستقل با دولتی دست نشانده به نام مانچوکوئو (Munchuko) تشکیل داد. در سال 1937، ژاپن به بقیه مناطق چین حمله کرد. این حملات با "کشتار نانجینگ" آغاز شد که طی آن دهها هزار نفر از ساکنین این شهر به قتل رسیدند. زنان مورد تجاوز قرار گرفتند و ساختمانها به آتش کشیده شد. بااینحال، ژاپن نتوانست همهی قسمتهای چین را به دلیل وسعت آن، تسخیر کند.
در دههی 1930، برخی از شهرهای ساحلی چین تا حدودی مدرنیزه شدند. راه آهنها و راههای جدید بسیاری ساخته شد. تولید برق به 7 برابر افزایش یافت. بازدهی صنعت، اندک ولی رو به رشد بود. بهره برداری از معادن زغال سنگ افزایش یافت. نخ ریسی نیز توسعه پیدا کرد. با این همه، مناطق داخل چین عمدتاً کشاورزی باقی ماند. با حملهی ژاپنیها در سال 1937، چیانگ کای شک تلاش کرد عدهی زیادی از مردم مخصوصاً کارگران ماهر را به مناطق اشغال نشدهی چین منتقل کند. دستگاههای صنعتی نیز به غرب فرستاده شد. اما، کومینتانگها برای تأمین هزینههای جنگ، مجبور به چاپ اسکناس شدند. نتیجهی این کار تورم شدید و تضعیف پشتوانهی آنان بود.
در اوت سال 1945، روسیه به ژاپن اعلام جنگ کرد. در نتیجهی این جنگ، منچوری پس از محاصره ژاپنیها، به دست روسیه اشغال شد. پس از عقب نشینی آنها، کمونیستها تحت کنترل منچوری باقی ماندند. در سال 1946، جنگ داخلی بین کمونیستها و کومینتانگها از سر گرفته شد. در ابتدا، کومینتانگها پیروز شدند و جنوب منچوری و سایر بخشهای شمال چین را مجدداً تسخیر کردند. اما، کمونیستها به جنگ چریکی متوسل شدند و حملات مکرری به کومینتانگها و خطوط ارتباطیشان وارد آوردند.
از اواسط سال 1947، کمونیستها فاتح جنگ بودند. سپس از نوامبر 1948 تا ژانویه 1949 در هوآیهای (Huai - Hai) پیروز شدند. آنها سپاه 300.000 نفری کومینتانگ را محاصره و سرانجام وادار به تسلیم کردند. پس از آن، کومینتانگها به سرعت متلاشی شدند. کمونیستها در ژانویه 1949 پکن را اشغال کردند. در ماه آوریل، نانجینگ و در ماه مه، شانگهای را نیز تسخیر کردند. کومینتانگهایی که باقی مانده بودند به تایوان گریختند و مائو تسه تونگ در ماه اکتبر، تشکیل جمهوری خلق چین را در پکن اعلام کرد.
انقلاب چین هم یکی از انقلاب های معروف دنیا بود که بعد از آن چین دچار تحولات بزرگی شد
مکان مرتبطی برای این مقاله ثبت نشده است